۱۴۰۲/۰۲/۲۶

ايمنی‌ی ساکن

بنيوش، در بيشه‌ی تاريک چه ساکن گردد،
دخترک، ايمن‌ايم و تنها.
ساکن به زمزمه وَراُفتد اينجا بر دامن ِ چمن
دگر نوای مانده‌ی زنگ ِ شام.
بر گُلهايی که می‌خَمَد پيش‌ات
نَسيمَک ِ پسين غنوده است و می‌خاموشد.
می‌شايد بگويم‌ات، تنهاييم،
که دل‌ام جاودانه، جاودانه آن ِ توست.
 
نيکُلاؤس لِيناؤ
ليد از روبرت فرانتس
ليد از هوگو وُلف

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر