بنيوش، در بيشهی تاريک چه
ساکن گردد،
دخترک، ايمنايم و تنها.
ساکن به زمزمه وَراُفتد اينجا بر دامن ِ چمن
دگر نوای ماندهی زنگ ِ شام.
بر گُلهايی که میخَمَد پيشات
نَسيمَک ِ پسين غنوده است و میخاموشد.
میشايد بگويمات، تنهاييم،
که دلام جاودانه، جاودانه آن ِ توست.
نيکُلاؤس لِيناؤ
ليد از روبرت فرانتس
ليد از هوگو وُلف
دخترک، ايمنايم و تنها.
ساکن به زمزمه وَراُفتد اينجا بر دامن ِ چمن
دگر نوای ماندهی زنگ ِ شام.
بر گُلهايی که میخَمَد پيشات
نَسيمَک ِ پسين غنوده است و میخاموشد.
میشايد بگويمات، تنهاييم،
که دلام جاودانه، جاودانه آن ِ توست.
ليد از روبرت فرانتس
ليد از هوگو وُلف
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر