همچنين سوی من میآيی يک روز،
نمیفراموشیام،
و میرسد به سرْ شکنج
و زنجير میشکند.
نوز غريب و دور مینمايی،
دلارا برادرْ مرگ.
اِسْتادهای چونان اِسْتارهيی سرد
بر فراز ِ تنگیام.
ليک يک روز خواهی بودن
نزديک و شعلهناک—
بيا، دلدار، اينجايَم،
بِسْتان مرا، تُرايَم.
نمیفراموشیام،
و میرسد به سرْ شکنج
و زنجير میشکند.
دلارا برادرْ مرگ.
اِسْتادهای چونان اِسْتارهيی سرد
بر فراز ِ تنگیام.
نزديک و شعلهناک—
بيا، دلدار، اينجايَم،
بِسْتان مرا، تُرايَم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر