۱۳۹۷/۱۱/۰۱

تو، شب، و موسيقی | يوجين تکر

در قطعه‌يی معنيدار، شوپنهاؤر زمانی نوشت که «موسيقی ملودی‌يی‌ست که جهان متنِ آن است.»
با توجّه به ديدِ شوپنهاؤر به زندگی ــ اينکه زندگی رنج است، اينکه زندگی‌ی انسان ياوه است، اينکه هيچی‌ی پيش از تولّدم با هيچی‌ی پس از مرگ‌ام برابر است ــ با توجّه به اينهمه، آدم به فکر فرومی‌رود که شوپنهاؤر چه گونه موسيقی‌يی در سر داشت هنگامی که موسيقی را ملودی‌يی وصف کرد که جهان متنِ آن است ــ اپرا بود، رکوئيم‌مسی، مادريگالی، يا شايد سرودِ باده‌نوشی‌يی؟ يا چيزی چون آيْنه کْلايْنه ناخْتْموزيک،* موسيقی‌ی شبانه‌ی کوچکی برای غروبِ انديشه، نکتورنِ گرفته‌يی برای برِ شبانه‌ی منطق، دورانِ بالهای غمگينی** که بَنشی‌يی*** گوشه‌گير سرودش کند؟
شايد موسيقی‌يی که شوپنهاؤر در سر داشت موسيقی‌ی زدوده در ناموسيقی‌ست. نجوايی بس می‌بود. شايد آهِ فرسودگی يا تسليم، شايد ناله‌ی نوميدی يا اندوه. شايد صدايی که به همان اندازه رسا باشد که بتوان محو شدن‌اش را شنيد.

* عنوانِ قطعه‌يی از موتسارت
** عنوانِ يک آلبومِ موسيقی، در ضمن. *** در داستانهای فولکِ ايرلندی، بَنشی روحِ مادينه‌يی‌ست که با فريادِ ديرپا و غَمبارش به خانواده‌يی خبر می‌دهد که به‌زودی يکی از آنان خواهد مُرد.
از بدبينی‌ی کيهانی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر