بدبينی درآکنده از بيهودگیست. بيهودگی، با
اينهمه، تفاوت دارد با بدانجامی، و باز تفاوت دارد با ناکامیی ساده (گرچه ناکامی
هرگز ساده نيست). ناکامی شکستیست در دلِ نسبتها، شکافی ميانِ علّت و معلول، شکافی
که با کوشيدن و بازکوشيدن شتابان پوشانده میشود. بر سرِ ناکامی، همواره سرکوفتِ
فراوان است که به راه میافتد؛ تقصيرِ من نيست، دشواریيی فنّیست، نارسايیيیست.
برای بدبين، ناکامی مسئلهيیست بر سرِ «هنگامی
که»، نه «اگر» ــ ناکامی چونان اصلی متافيزيکی. همهچيز میپژمُرَد و به تيرگیيی
سياهتر از شب درمیگذرد، همهچيز از زوالِ ملودراماتيکِ زندگیی شخص تا لحظههای لرزانِ
پيشپاافتادهيی که سازندهی هر روزند. هر کارِ کرده ناکار، هر گفته يا
شناخته رهسپارِ نسيانی ستارهای.
هنگامی که به اين شيوه تدرّج کند، ناکامی
بدانجامی میشود. بدانجامی رمزآلودیی علّت و معلول است. در بدانجامی، هرچه میکنی،
هرآنچه کنی، به پايانی راه میبرد، و سرانجام به پايان ــ گرچه آن پايان،
يا راههای به سوی آن پايان، در هالهی تيرگی میمانند. آنچه میکنی اهمّيّت ندارد زيرا
هرچه کنی اهمّيّت دارد. از اين رو پيامدهای کنشهايت از چشمِ تو پنهاناند، حتّا
چنانکه خود را با اين انديشه میفريبی که اين بار با زرنگی از پسِ نظمِ چيزها
برخواهی آمد. با داشتنِ هدف، برنامه ريختن از پيش، و محتاطانه درانديشيدنِ چيزها، در پرومِتِئوسيگیيی [= a Prometheanism] روزانه، تلاش میکنيم، که بدانجامی را به سودمان گردانيم، تا بر نظمی که در عمقِ
بيشتر و بيشترِ بافتِ گيتی مدفون مینمايد نظری افکنيم.
امّا بدانجامی هم تسلّيهای خود را دارد. زنجيرهی
علّت و معلول شايد از چشممان پنهان باشد، امّا اين درست از آن روست که بینظمی
نظمیست که هنوز نمیبينيم؛ پيچيده و پراکنده است صرفاً، و رياضياتِ پيشرفته میطلبد.
بدانجامی هنوز به بسندگیی هرآنچه هست درمیآويزد... هنگامی که بدانجامی اين ايده
را هم رها کند، بيهودگی میشود. بيهودگی از اين بدگمانیی سهمگين برمیآيد که، در
پسِ هالهی علّيّتی که جهان را در آن فرومیبريم، تنها بیتفاوتیی
آنچه وجود دارد يا ندارد در کار است؛ هرچه کنی سرانجام به هيچ پايانی راه نمیبرد،
مغاکی بیبرگشت ميانِ انديشه و جهان. بيهودگی کنشِ انديشيدن را به بازیی مجموعْصفر [= zero-sum game] بدل میکند.
از بدبينیی کيهانی.
از بدبينیی کيهانی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر