تريستان ناخواسته وفادار بود
به شاهبانو،
چه پابند کرده بودش مهردارويی
بيش از آنکه زور ِ عشق.
بانوی برگزيده را سپاس بايد از من
چه بيش از وی بدو عشق ورزيدهام،
اگر توانستنی باشد،
بی که دارويی چُنان نوشيده باشم هرگز.
بانوی خوبرو، ای بی ز هر ناراستی،
آن ِ من باش،
و بهل آن ِ تو باشم.
چون فروکاسته خورشيد پرتوهای تابناکاش را
پيش ِ سرما،
و مُرغکان
به شاهبانو،
چه پابند کرده بودش مهردارويی
بيش از آنکه زور ِ عشق.
بانوی برگزيده را سپاس بايد از من
چه بيش از وی بدو عشق ورزيدهام،
اگر توانستنی باشد،
بی که دارويی چُنان نوشيده باشم هرگز.
بانوی خوبرو، ای بی ز هر ناراستی،
آن ِ من باش،
و بهل آن ِ تو باشم.
چون فروکاسته خورشيد پرتوهای تابناکاش را
پيش ِ سرما،
و مُرغکان
بيش نمیسَرايند،
دلام غمين است.
چه اينک زمستان فرارسيدَست،
دلام غمين است.
چه اينک زمستان فرارسيدَست،
و زورش را نِمايد بر ما
در آن گُلها
در آن گُلها
که رنگهای روشنشان از ديده رفتهاند.
اين مرا نيست
مگر مايهی اندوه.
هاينريش فون فيلدِکِه (۱۱۵۰ - دوروبر ِ ۱۱۹۰)
از روی ترجمهی انگليسی
اينجا بشنويد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر