۱
در قطعهی سوم از فتادِ واگنر، نيچه شرحِ درخشانی از آلمانِ دورانِ گوته به دست میدهد:
در قطعهی سوم از فتادِ واگنر، نيچه شرحِ درخشانی از آلمانِ دورانِ گوته به دست میدهد:
سرنوشتِ گوته در آلمانِ اخلاقينتُرشيدهی پيردخترانه را میشناسيم. او نزدِ آلمانيان همواره زننده بود، ستايندگانِ راستگوی او تنها از زنانِ يهودی بودهاند. شيلر، شيلرِ «بزرگوار»، که با کلمههای سنگين به گوشهايشان پيچيد، — هماو برایشان دلپذير بود. آنان بر گوته چه خُردهيی گرفتند؟ «کوهِ ونوس»؛ و اينکه او لطيفههای ونيزی را سروده. کلوپشتوک خودْ به او درسِ اخلاق داده بود؛ زمانی بود، که هردر، از گوته که سخن میگفت، خوش داشت که واژهیِ «پرياپوس» را به کار برد. [...] پيش از همه، امّا، دوشيزهی والاتر برآشفته بود: همهی دربارهای کوچک، همهگونه «وارتبورگ» در آلمان در برابرِ گوته و «جانِ ناپاکِ» درونِ او صليب کشيدند. [دربارهی «اخلاقينتُرشيده» اينجا را ببينيد.]
دورانِ ما، با همهی لافهايش، چندان بهتر از دورانِ گوته نيست. در کالبدهايی ناقصالخلقه،* معلّمانِ ترشخوی اخلاق، ترشيده از افيونهای اخلاقیشان، با
نقابهای «فمينيست» و «راديکالفمينيست» و چه و چه بازگشتهاند، و اين
روزها به جای «پرياپوس» (از جمله) مینويسند: «تستوسترون».
* «ناقصالخلقگی» البته تنها به مددِ شعبدهبازيهای تئوريکی ممکن شده که اغلب بيرون از گسترهی تئوریی فمينيستی شکل گرفتهاند، و به مددشان میتوان «درسِ اخلاق» داد و همزمان از کوششِ نيچه در «فلسفهی تن» سخن گفت، يا هواخواهِ سينهچاکِ «تفاوتِ جنسی» بود و همزمان، در رؤيای جهانی يکجنس، شعارِ «آينده زن است» سر داد (زيرا، میدانيد که، «زنانگی» همان «تفاوت» است!).
* «ناقصالخلقگی» البته تنها به مددِ شعبدهبازيهای تئوريکی ممکن شده که اغلب بيرون از گسترهی تئوریی فمينيستی شکل گرفتهاند، و به مددشان میتوان «درسِ اخلاق» داد و همزمان از کوششِ نيچه در «فلسفهی تن» سخن گفت، يا هواخواهِ سينهچاکِ «تفاوتِ جنسی» بود و همزمان، در رؤيای جهانی يکجنس، شعارِ «آينده زن است» سر داد (زيرا، میدانيد که، «زنانگی» همان «تفاوت» است!).
۲
در فصلِ «اخلاق همچون ضدِ طبيعت» از غروبِ بتها، نيچه روشن میکند که منظورش از اخلاق در چنين قطعهيی چیست:
میخواهم يک اصل را فرمولبندی کنم. هرگونه طبيعتگرايیی اخلاقی، يعنی هر اخلاقِ سالم، زيرِ فرمانِ يک غريزهی حياتیست ــ و در آن فرمانی از فرمانهای زندگی از راهِ قاعدهيی خاص از «بايست» و «نهبايست» به جای آورده میشود و بدينسان راهبندی از راهبندها و ستيزهيی از ستيزهها از سرِ راهِ زندگی برداشته میشود. امّا، اخلاقِ طبيعتستيز، يعنی کموبيش هرگونه اخلاقی که تاکنون آموزاندهاند و ارج نهادهاند و اندرز گفتهاند، بهعکس، درست روياروی غريزههای حياتی میايستد و ــ گاه پنهانی و گاه با صدای بلند و گستاخانه اين غريزهها را محکوم میکند؛ [ترجمهی داريوش آشوری، زباننگاره از من.]
با اسمرمزهايی چون «نرينگی» و «تستوسترون» يا با صدای بلندتر، گناهِ وضعيتِ زنان را به گردنِ طبيعتِ مردان انداختن و غريزههای حياتیی مردان را محکوم کردن يکی از رويکردهای برجسته در فمينيسمِ معاصر بوده، نه چيزی متعلق به چند علاقهمندِ فمينيسم.
مادامی که طبيعتِ جنسِ نرينه علتِ «فرودستی»ی زنان باشد تنها دو راه پيشِ پای فمينيستها خواهد بود: (۱) نابودیی جنسِ نرينه (به طورِ مطلق يا نسبی)؛ (۲) کنترل، دستکاری يا رام کردنِ طبيعتِ نرينه از طريقِ فرهنگ، تربيت و فمينيسم. راهحلِ نخست (نه لزوماً در پاسخ به مسئلهی يادشده) گهگاه در فمينيسمِ معاصر طنينِ رسايی انداخته (والری سولاناس، سالی ميلر گيرهارت)، گرچه کمتر جدیاش میگيرند (نگاه کنيد، برای مثال، به کوششها برای تفسيرِ مانيفستِ سولاناس به عنوانِ پارودی و هجو). راهحلِ دوم را اما همهجا میتوان ديد. هربار فمينيستی، در بحثِ «فرودستی»ی زنان، رو به مادران میکند و میگويد «به پسرانتان بياموزيد که...» به راهحل دوم اشاره دارد. مادامی که «مردسالاری» نزدِ او ريشه در طبيعت و غريزههای حياتیی مردان نداشته باشد به مادران توصيه نخواهد کرد که به پسرانشان چيزهايی بياموزند، بلکه توصيه خواهد کرد که به پسرانشان چيزهايی نياموزند (يا، به تعبيرِ استر ويلار، آنها را دستآموز نسازند).
ترمهای فمينيستی در گيومهاند، و نظرِ من دربارهی آنها مستقل است از موضوعِ اين نوشته.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر