افتاده در ميانِ کودکیی باستانی و برنايیی اکنونی، نوجوانی «قرونِ
وسطا»ی زندگیست، و، مانندِ اينيک، اگرچه در ميانه است، برای اهلِ «ترقّی»،
پارادَخشيکانه، استعارهيیست برای هر چيزِ بدوی.
نوجوانی خوارداشتهترين دورانِ زندگیست. رسم است که از نوجوانی، از نوجوانیی
خويش و از نوجوانی به طورِ کلّی، بد بگويند. کودکی هم احترامی برمیانگيزد، امّا
نوجوانی نه. «آه، چه احمق بودم!»: آدمبزرگی بر عشقِ نوجوانیاش تأسّف میخورَد... و
خيال میکنند که عليهِ چيزی سخن گفتهاند اگر «نوجوانانه»اش جلوه دهند، يا بگويند که
به دردِ نوجوانان میخورد.
(نوجوانی: بخشنده، غمگين، شکننده، رازناک؛ گرگوميشی، هوايی دزدانه
و خزنده؛ پايان و آغاز را در خود دارد، و زمان میبرد که بدانی که تاريک میشود يا که روشن.)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر