۱۳۹۶/۱۱/۱۱

سرودِ بغض | يوجين تکر

نارواداری‌يی در بدبينی هست که حدّومرز نمی‌شناسد. در بدبينی بغض با برگزيدنِ موضوعِ‌ ويژه‌يی برای بغض آغاز می‌شود ـــ يکی که آدم به‌سختی بشناسدش، يا يکی که آدم خيلی خوب بشناسدش؛ بغضی برای اين شخص يا بغضی برای همه‌ی بشريت؛ بغضی چشمگير يا پيش‌پاافتاده؛ بغضی برای همسايه‌يی پرسروصدا، سگی که واغ‌واغ می‌کند، گُردانی از قدم‌زنندگان، ابلهِ پَرسه‌زنی که سرگرمِ گوشی‌ی هوشمندش در برابرت راه می‌رود، جشنهای بزرگِ پرهياهو، بيدادهای تکان‌دهنده در همه جای جهان که به بمبارانِ رسانه‌ای نشخوار می‌شوند، بغض برای کسانی غرق‌درخود و بيش از اندازه پُرکردوکار که سرِ ميزِ کناری‌ات بلند۔بلند حرف می‌زنند، دشواريهای فنّی و عيب‌يابی، فروکاستِ همه‌چيز به برندسازی [branding]، بغض از خودداری از پذيرشِ خطاهای خويشتن، از کتابهای خودياری، از کسانی که مطلقاً همه‌چيز می‌دانند و هرجورشده به تو می‌گويند، از همه‌ی مردم، همه‌ی موجودهای زنده، همه‌ی چيزها، جهان، سيّاره‌ی بغضناک، پوچی‌ی هستی...
بغض موتورِ بدبينی‌ست چرا که بس اهلِ برابری‌ست، بس گسترنده، ديوانه می‌شود، چون به شهودهايی برمی‌خورد که تنها به‌اکراه می‌توان فلسفی‌شان ناميد. بغض اطمينان و روشنی‌ی نفرت را ندارد، امّا داوری‌ی کمابيش نيکدلانه‌ی ناخوشداشت را نيز ندارد. برای بدبين، کوچکترين جزء می‌تواند اشارتی باشد به بيهودگی‌ی مَتاگيتيانه [metaphysical]يی چنان کلان و تيره‌دل که بر خودِ بدبينی هم سايه می‌اندازد ـــ بغضی که بدبينی تيمارمندانه در آن سوی افقِ به‌انديشه‌آمَدَنيگی [intelligibility] جا می‌دهدش، مانندِ تجربه‌ی شامگاه، يا مانندِ عبارتِ «گوهر و دشنه می‌بارد».

از بدبينی‌ی کيهانی. «بغض» در معنای اصلی‌اش،‌ غرض‌ورزی و بدخواهی.

۱ نظر: