۱۳۹۶/۰۹/۲۶

يک روحِ غمگينِ ازيادرفته‌ی گمشده | بورتْسوم

در آسمان آتش را فرومی‌نشانند
آبهای نيلگون ديگر نمی‌گريند
درختان از رقصيدن بازايستاده‌اند
جريانِ پُرتازگی‌ی بادهای سرد
ديگر در کار نيست
باران بازايستاده از چکيدن
از آسمان
هنوز قطره‌هايی می‌چکد
از رگهای پسری کمابيش مُرده
روزگاری نفرت بود
روزگاری سرما بود
اکنون
تنها يک گورِ سنگی‌ی تاريک
در کار است
با محرابی
محرابی که
کارِ بستر را می‌کند
بسترِ خوابِ جاويد
رؤياهای انسان در خواب
رؤياهای رهايی‌اند
دری از دوزخ
به تُهيگی‌ی مرگ
هنوز برنياشفته
خوابِ انسان
و يک روز
گور را خواهند گشود
و روان
بايد به جهان‌اش بازگردد
امّا اين بار چونان
يک روحِ غمگينِ ازيادرفته‌ی گمشده
محکوم
به پديدار شدن
تا هميشه

ـــ وارگ ويکرنس [+، +، +]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر