وختی کلمههای نامفهومی را بر زبان میآورد که قرار است جهان را ويران
کند و در تاريکی بپوشاند، در موسيقی هيچ اتّفاقِ تازهيی نمیافتد. میتوانست
بيفتد و اين که نمیافتد طلسمِ او را رازآميزتر میکند. کلِ اين فضای صوتیی وحشیی
آکنده از زوزههای گرگی ـــ مانا که ـــ شکنجيده، به گوشِ من همچون مراقبهيیست.
و القا میکند که جهان با مراقبهيی آرام ويران میشود. بی هيچ کشاکش و
درگيری با آنچه قرار است ويران شود. «آسان» و «خدايانه».
کاش واقعاً میتوانستم جهان را با طلسمی ويران کنم. دستکم از برابرِ
چشمهای خودم.