به گذشته که فکر میکنم، میبينم که
چطور برای اينکه به نابهنجاريهای خودم رسميت بدهم—برای اينکه با ترس از ناباوری يا
قضاوتِ ديگران رويارويی کنم—به آنها برچسبی زدهام، عنوانی شناخته يا ناشناخته
دادهام، يا نيازمندِ اين بودهام که بگويم مرجعيتی آنها را بازشناخته؛ دستآخر،
اينهمه چه معنايی دارد جز اينکه نابهنجاری را در گوهرِ خود چيزی ناشايسته و شرمآور میديدهام که بايد از طريقِ
نامگذاری يا تصديقِ مرجعيتی (روانپزشک، به طورِ مشخّص) توجيه شود—درست در لحظههايی
که گفتی کمتر از هر زمانِ ديگر نگرانِ قضاوتِ ديگران بودهام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر