«ترزِ بوتاری»
محمد حيدری۔ملايری، اخترفيزيکدان و
زبانشناسِ ايرانی، چندی پيش پيشنهاد داد، و اين پيشنهاد در صفحهی فيسبوکِ او
تاکنون چند باری نشر يافته، که «۔ی» را که در گذشته به پايانِ فعل افزوده میشده و
اغلب نشانگرِ «ترزِ بوتاری» [= وجهِ شرطی] بوده «برای توانمند کردنِ پارسی» به کار
گيريم. پيشنهادِ او به خودیی خود نظرگير است و البته از جنبهی کاربستِ آن در
فارسیی معاصر به هيچ رو بیزمينه و بیپيشينه نيست، اما در خُردگاناش پرسشهايی را به ذهن
میآورد. يک موردِ مهم اينکه، او برای "I would have said" عبارتِ «گفته باشمی»
را پيشنهاد داده است. آيا اين تنها يک اختراعِ زبانیست يا تلاشی/پيشنهادی برای
زندهسازیی دوبارهی ديسهيی زبانی که در گذشته به کار میرفته و اکنون به کار نمیرود، و گمان میرود که فارسی برای بيانِ
نوآنسهای، يا به تعبيرِ او «ساگن»های، انديشه به آن نياز دارد؟ درآيندِ «-ی»ی افزوده به پايانِ فعلها در لغتنامهی دهخدا هيچ شاهدی از چنين ساختی (از ترکيبِ
اسمِ مفعول و صورتهای صرفیی «باشيدن» و «۔ی»ی پايانی) به دست نمیدهد، و در
مثالهايی که خودِ حيدری۔ملايری پيش کشيده نيز نمونهيی از آن را نمیتوان يافت.
کاربستِ آن در ترجمهی متنهای انگليسی نيز بی ابهام نخواهد بود. مثالی از فرهنگِ
هزاره، درآيندِ would:
They would never have met if she hadn't gone to the party.
.اگر به آن مهمانی نرفته بود آنها هيچوقت همديگر را نمیديدند
اگر بخواهيم «۔ی»ی
شرطی را در ترجمهی اين جمله به کار بنديم چه بايد بگوييم؟ اگر اين کاربست قرار
است پشتوانهيی در تراداد/سنّت داشته باشد (که از ارجاعِ حيدری۔ملايری به فارسیی
کلاسيک چنين برمیآيد) بد نيست ببينيم که اين مورد در کداميک از دستههای هشتگانهيی
میگنجد که در دهخدا آمده است—به نظر میرسد، دستهی چهارم. يک ترجمهی شدنی اين خواهد بود:
اگر [او] به آن مهمانی نرفته بودی، آنها هيچوقت همديگر را نديده بودندی [يا، سادهتر: نمیديدندی].
با پيشنهادِ حيدری۔ملايری،
خواهيم داشت:
اگر [او] به آن مهمانی نرفته بود، آنها هيچوقت همديگر را نديده باشندی.
من جملهی اخير را
بسختی میفهمم، و اين پرسش به ذهنام میآيد که آيا اين جمله با شمِ زبانیی فارسیزبانانِ
آشنا به فارسیی کلاسيک فهميدنیست؟ آيا ترادادِ کاربردِ «۔ی»ی پايانی در فارسیی
کلاسيک از آن پشتيبانی میکند؟ شايد، البته، پيشنهادِ حيدری۔ملايری تنها برای گونهيی
از وجهِ شرطی باشد که بی «اگر» به کار میرود. اما هيچ تفاوتِ بنيادينی ميانِ وجهِ
شرطیی با «اگر» و وجهِ شرطیی بی «اگر» وجود ندارد—تنها، در دومی شرط ناگفته
میماند. مثالی بزنم: کسی به داروخانه میرود و يک ورق زلپيدم میخواهد، چهبسا
نسخهی پزشکی را نيز در دست ندارد. خواهد گفت: «يک ورق زلپيدم میخواستم».
اين «میخواستم» به هيچ رو صورتِ صرفیی گذشتهيی از «خواستن» نيست، بلکه در وجهِ
شرطی است و نشانگرِ زمانِ حال، و همان «میخواستمِ» اين يکی جمله است که دوستاش
به او میگويد: «اگر جای تو بودم چيزِ ديگری میخواستم»، با اين دگرسانی که
شرط در آن جمله ناگفته مانده است—باری، اين شرط گمانبردنیست: «اگر مزاحمِ وقتتان
نشده باشم»، «اگر زلپيدم اصلاً داشته باشيد»، «اگر لطف میکنيد و بدونِ
نسخه میدهيد»، و «اگر...»های ديگر. سرشتِ آدابدانانهی اين ديسهی زبانی در
فارسیی محاورهيیی امروز (که شايد زيرِ نفوذِ زبانهای اروپايی پديد آمده باشد)،
هنگامِ درخواست از کسی، از ملاحظهگریی اين شرطها میآيد که تحکّمِ درخواست را
میزدايد.
وجهِ التزامی۔شرطی
در زبانِ آلمانی
وجهِ شرطی بسيار نظاممندتر و پيچيدهتر از همان در زبانِ انگليسیست. اصطلاحِ
«التزامی۔شرطی» گويا از احمدِ شفائیست، و هرچه باشد معادلِ بهتریست برای Konjunktiv در آلمانی تا «وجهِ شرطی» يا «وجهِ التزامی»: Konjunktiv I بيشتر با subjunctive mood (وجهِ التزامی) در انگليسی همخوانی دارد، و Konjunktiv II
بيشتر با conditional mood (وجهِ شرطی). «۔ی»ی افزوده به پايانِ فعلها در فارسیی کلاسيک را در
اغلبِ شاهدهای درآيندِ آن در دهخدا میتوان نشانگرِ وجهِ شرطی شمرد. دو
استثنای مهم شاهدهای دستهی يکم و ششم است: «۔ی» در دستهی يکم بسادگی نشانگرِ
استمرار است و در دستهی ششم نشانگرِ وجهِ التزامیست تا وجهِ شرطی. يک مثال برای موردِ اخير:
«آن را برداشت و جايی نيافت که بنهادی [= بنهد]...»
چند مثال
نگريکانه [به لحاظِ تئوريک]، يعنی فارغ از هرگونه مسئلهی عملی، از جمله
بايستگی يا نابايستگیی عملیی اين کار، «۔ی» را میتوان برای ترجمه يا، رساتر، «تَرازبانِشِ»
کنيونکتيف از آلمانی به فارسی به کار گرفت. برای آن که کار به درازا نکشد، در زير مثالهايی
را به همراه ترجمهيی از آنها و همسنجشی با برخی مثالها در دهخدا میآورم.
اين ترجمهها تنها از جنبهی کاربستِ آزمايشیی «۔ی»ی التزامی۔شرطی موردِ توجّه
بودهاند.
مثالِ ۱:
Er sah aus, als hätte er Fieber. [Josephine Barber, German for
Musicians]
او چنان مینمود
که گفتی [يا: پنداشتی] تب داردی.
مثالِ ۲:
Sie sehen aus, als ob Sie krank wären. [Ibid]
شما چنان مینماييد
مانا که بيمار اَستيدی [يا: بيماريدی].
[در دستهبندیی دهخدا،
دستهی پنجم. بسنجيد با: بيار آن می که پنداری روان ياقوت نابَستی.]
مثالِ ۳:
Wenn ich Moralist wäre, wer weiss, wie ich's nennen würde! [Friedrich
Nietzsche, Der Fall Wagner]
اگر اخلاقباور بودمی، که میداند آن را چه
ناميدمی!
[دستهی چهارم. بسنجيد
با: اگر غم را چو آتش دود بودی / جهان تاريک بودی جاودانه.]
مثالِ ۴:
Ich setze den Fall, dass der Erfolg Wagner's
leibhaft würde, Gestalt annähme, dass er, verkleidet zum menschenfreundlichen Musikgelehrten,
sich unter junge Künstler mischte. Wie meinen Sie wohl, dass er sich da
verlautbarte? —
Meine Freunde, würde er sagen, reden wir fünf Worte unter
uns. [Ibid]
فرض کنيم که کاميابیی واگنر تنآورده
شودی، شکل گيردی، و، در لباسِ موسيقیشناسانِ بشردوست، با هنرمندانِ جوان آميزدی. گمان
میبريد که خود را چگونه شناسانَدی؟ —
گويدی که، دوستانِ من، بياييد چار
کلمه با هم حرف بزنيم.
[دستهی چهارم. بسنجيد
با: اگر مهر با کين نياميزدی / ستاره ز خشماش فروريزدی.]
مثالِ ۵:
Lassen wir niemals zu, dass die Musik "zur Erholung
diene"; dass sie "erheitere"; dass sie "Vergnügen
mache." [Ibid]
بياييد هرگز نپذيريم، که موسيقی «در
خدمتِ آسايش باشدی»؛ که «سرِ حال بياورَدی»؛ که «لذّت ببخشدی».
[دستهی ششم. بسنجيد با: نگذاشتی
که کس ... وی را یاری دادندی.]
مثالِ ۶:
Wenn die BS Boys nur verschwinden würden. [+]
چه شدی اگر
[يا: تنها اگر] بکستريت بويز ناپديد شدندی.
[دستهی دوم.
بسنجيد با: يا رب چه شدی اگر به رحمت / باری سوی ما نظر فکندی.]
مثالِ ۷:
Ich wünschte, die Backstreet Boys würden verschwinden. [Ibid]
کاشکی بکستريت بويز ناپديد شوندی.
[دستهی دوم. بسنجيد با: کاشکی اندر جهان شب نيستی.]
کُنيونکتيفِ يکم: الفِ تمنّا
رويهمرفته، در موردِ کنيونکتيفِ يکم وضعِ ترازبانش به
اين شيوه قدری پيچيدهتر است تا در موردِ کنيونکتيفِ دوم، و همواره نمیتوان از «۔ی»ی
نشانگرِ وجهِ التزامی۔شرطی بهره گرفت. از جمله، کُنيونکتيفِ يکم گاهی نشانگرِ دعا
و آرزوست؛ در اين صورت میتوان «الفِ تمنا و دعا» را به کار برد (در «باد» [=
«بُواد»] و «شواد» و «کناد» و «ميراد» و ديگرها)، چنانکه در دو مثالِ زير:
verflucht sei, furchtbarer Trank! [Richard Wagner, Tristan und Isolde]
!گُجَسته باد، آن داروی سهمگين
و:
Vergeh’ die Welt / meiner jauchzenden Eil’! [Ibid]
!با شتابِ شادکارِ من / جهان درگذراد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر