«برای اسپانيايی، که هنوز جانورِ بدوی نزدِ او به تحليلِ قوا و پلاسيدگی دچار نشده، کار بدترين نوعِ بردگیست. يونانيانِ دورانِ بزرگ نيز کار را تحقير میکردند: فقط بردگان مجاز بودند کار کنند، [...] فيلسوفانِ عهدِ باستان تحقيرِ کار را، که افولِ انسانِ آزاده است، آموزش میدادند؛ شاعران در وصفِ تنآسايی، اين ارمغانِ خدايان، ترانه میسرودند: آه مليبه، اين فراغت را خدايی به ما داده است.»
و در فارسی، چنانکه میدانيد، تعبيرِ پرآوازهيی هست که میگويد، «کار جوهرِ مَرد است».
امّا، آيا در سرتاسرِ گفتمانی که مدّعیی نقدِ هنجارهای مردانه است، کلمهيی در نقد و افشای اين «جوهر» میتوان شنيد، هنگامی که، برعکس، تصويرِ گونهوارِ مردی که کار میکند و در برابرِ کارش مُزد میگيرد نزدِ خِردِ خرفتِ تباهیگرفتهی رهايندگانِ زن از الگوی کهنِ «بَرده» به الگوی نوينِ «انسانِ آزاد» ترامیديسد [تغييرِ شکل میدهد]، تا آنجا که کارْ امتياز و آزادیی مردان، يک «حق»، جلوه داده میشود و در هياهوی کرکنندهی «آزادسازیی زن» اين آوازِ «حقِ کار» برای زنان (و کدام زنان؟) است که به گوش میرسد و نه آوازِ «حقِ تنبلی» برای زنانِ کارگر—همان زنانی که آرايش نمیکنند و موهای زيرِ بغلشان را نمیزنند، نه برای اينکه «آزاد» باشند يا با «مردسالاری» مبارزه کنند، بل به اين دليلِ ساده که، از بختِ بد، «با سيزده ساعت کارِ روزانه» در کارگاهها و کارخانهها وختِ چنين تنآساييها را ندارند؟
در چنين دورانِ ملالآوری، چه خوش است خواندنِ متنی آنچنان شوخ و گستاخ، که میتواند، به جای «حقوقِ بشر» يا «حقِ کار»، «حقِ تنآسايی» را برايمان فرياد بزند.
و در فارسی، چنانکه میدانيد، تعبيرِ پرآوازهيی هست که میگويد، «کار جوهرِ مَرد است».
امّا، آيا در سرتاسرِ گفتمانی که مدّعیی نقدِ هنجارهای مردانه است، کلمهيی در نقد و افشای اين «جوهر» میتوان شنيد، هنگامی که، برعکس، تصويرِ گونهوارِ مردی که کار میکند و در برابرِ کارش مُزد میگيرد نزدِ خِردِ خرفتِ تباهیگرفتهی رهايندگانِ زن از الگوی کهنِ «بَرده» به الگوی نوينِ «انسانِ آزاد» ترامیديسد [تغييرِ شکل میدهد]، تا آنجا که کارْ امتياز و آزادیی مردان، يک «حق»، جلوه داده میشود و در هياهوی کرکنندهی «آزادسازیی زن» اين آوازِ «حقِ کار» برای زنان (و کدام زنان؟) است که به گوش میرسد و نه آوازِ «حقِ تنبلی» برای زنانِ کارگر—همان زنانی که آرايش نمیکنند و موهای زيرِ بغلشان را نمیزنند، نه برای اينکه «آزاد» باشند يا با «مردسالاری» مبارزه کنند، بل به اين دليلِ ساده که، از بختِ بد، «با سيزده ساعت کارِ روزانه» در کارگاهها و کارخانهها وختِ چنين تنآساييها را ندارند؟
در چنين دورانِ ملالآوری، چه خوش است خواندنِ متنی آنچنان شوخ و گستاخ، که میتواند، به جای «حقوقِ بشر» يا «حقِ کار»، «حقِ تنآسايی» را برايمان فرياد بزند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر