۱۳۹۵/۰۳/۰۳

آن‌سوی خير و شر، ۲۹۶ | فريدريش نيچه

آوخ، آخر چی‌سْتيد، ای انديشه‌های نوشته و نگاشته‌ام! ديری نگذشته، از آن هنگام که هنوز چنان رنگارنگ، جوان و شرور بوديد، پُرخار و پُر از چاشنيهای نهانی، که مرا به خنده و عطسه می‌انداختيد — و اکنون؟ ديگر از تازگی‌تان برهنه شده‌ايد، و می‌ترسم که برخی از شما آماده باشيد که به حقيقت بدل شويد: به اين زودی چنين ناميرا می‌نمايند، چنين دل‌شکنانه راستکار، چنين ملال‌آور! و هرگز جز اين بوده؟ مگر چه‌ها می‌نويسيم و برمی‌نگاريم، ما ماندارينان با قلم‌موهای چينی‌، ما جاويدسازانِ آن چيزها که می‌گذارند نوشته شوند، چی‌ست آن‌چه تنها ما يارای برنگاريدن‌اش داريم؟ آوخ، همواره تنها آن‌چه پژمرده شدن می‌خواهد و بو باختن می‌آغازد! آوخ، همواره تنها توفانهای فروکشنده و وامانده و احساسهای بيگاهِ زردگون! آوخ، همواره تنها پرندگانی که از پريدن ستوه گشتند و وَرپريدند و اکنون می‌گذارند که به دست ربوده شوند، — به دستِ ما! ما جاويد می‌سازيم، آن‌چه را که ديری‌ست ديگر نمی‌تواند بزيد و بپرد، تنها چيزهای ستوه و فرسوده را! و تنها برای پس۔‌از۔نيمروزِ شماست، ای انديشه‌های نوشته و نگاشته‌ام، که رنگها دارم، رنگهای بسيار شايد، نازهای رنگارنگ و پنجاه جور زرد و قهوه‌ای و سبز و سرخ: — امّا هيچ‌‌کس از آنها پی نمی‌برد که شما در بامدادتان چون می‌نموديد، ای اخگرهای ناگهانی و شگفتيهای تنهايی‌ام، ای انديشه‌های پارينِ دلخواهِ — — بدجنس‌ام!

اين ترجمه‌يی بود از پاره‌ی ۲٩۶ از آن‌سوی خير و شر، در:
Friedrich Nietzsche, Jenseits von Gut und Böse (Leipzig: Druck und Verlag von C. G. Naumann, 1886), 266.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر