۱۴۰۳/۰۹/۳۰

زير ِ نَرْمْدار

زير ِ نرمدار،
نزد ِ بوته‌زار،
آنجا که بستر بود ما دُوان را،
آنجا توانيد يافت
خوش هردو را
کَفته، گُل و گيازار.
پيش ِ بيشه به درّه،
چَهْچَهْچَهْ،
خوش می‌سرود آن هَزار.
 
آمدم
به مَرغزار،
آنجا رسيده بود يارم از پيش.
پذيره‌ام گشت:
بانوی والا!
چنانکه جاودانه فرّخ‌ام من.
بلکه هزاربار بوسيد مرا:
چهچهچه،
ببينيد، مرا چه سرخ است دهن.
 
آنجا آراسته بود
جمله پُرمايه
ز گُل بستری.
بر آن بخندد هنوز،
از ته ِ دل،
آنْک از همان ره رَسيد.
بلکه تواند از وَرد،
چهچهچه،
پی بدانجا بُرد که‌م سر آرميد.
 
اينکه با من آرميد،
اگر دانستی‌اش کس
(کاين مخواهدا خدای!)، آنگاه شرميدمی.
آنچه با من کرد،
هرگز هيچ کس
جز اوی و من خبر مياباد زان،
و جز مُرغيزه‌يی خُرد،
چهچهچه،
کو تواند بود بلکه رازبان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر