کليد ِ فهم ِ نسبت ِ نيچه با «يهودیستيزی» بازشناخت ِ اين نکته است که او «يهودیستيزی»ی روزگار ِ خودش را پديدهيی مسيحی و ازينرو يهودی میديد (اينکه اين ديد ِ او کجا راست يا ناراست بود مسئلهی اين يادداشت نيست). تازش ِ او بر «يهودیستيزی»، بدينسان، بخشی از تازش ِ کلّیی او بر يهوديّت و مسيحيّت ِ برخاسته از آن—در يک کلمه، يهودمسيحيّت—بود:
يهوديان نشانوارترين قوم ِ تاريخ ِ جهاناند، زيرا، قرارگرفته پيش ِ پرسش ِ بودن و نبودن، بودن به هر قيمت را با دانستگیيی بتمامی وحشتناک پيش داشتند: اين قيمتْ دروغينسازیی ريشهایی همه زاستار [≈ طبيعت]، همه زاستاريگی [≈ طبيعيّت]، همه واقعيّت، جمله جهان ِ درونی همچنانکه بيرونی بود. ايشان از همهی شرايطی خويش برکنار کردند که تحت ِ آنها تاکنون قوم میتوانست بزيد، میشايست بزيد؛ ايشان مفهومی مقابل با شرايط ِ زاستاری [≈ طبيعی] از خويش درکردند،—ايشان، بهنوبت، دين، آيين ِ پرستش، اخلاق، تاريخ، روانشناسی را به شيوهيی درمانناپذير به نقض ِ ارزشهای زاستاریی آنها برگرداندند. به همين پديده يک بار ِ ديگر و در ابعاد ِ وصفناپذيرانه بزرگترکرده برمیخوريم، با اين حال تنها چونان رونوشت:—کليسای مسيحی، در مقايسه با «قوم ِ مقدّسان»، از هر حقّی بر ادّعای اصالت محروم است. يهوديان، هم بدانسان، پُربلاترين قوم ِ تاريخ ِ جهاناند: در پَسْکُنششان ايشان بشريّت را بدان اندازه دروغين کردهاند که امروزه نيز مسيحی احساس ِ يهودیستيزی میتواند کرد، بی که خويش را چونان واپسين تالیی يهودی بفهمد. [ضدّمسيح، ۲۴ §]
در تقرير ِ سرشت ِ يهودیی «يهودیستيزی»ی مسيحی، نيچه ازجمله به خودمرکزپنداریی مسيحی میپردازد. پس از توصيف ِ مسيحيان ِ آغازين چونان «عالیجهودان ِ کوچک»، که، «آمادهی هرگونه ديوانهخانه»، «ارزشها را خود به فراخور ِ خويش واگرداندند»، مینويسد:
جمله بلا تنها ازآنرو ممکن شد که پيشاپيشْ گونهيی خويشاوند، نژادانه خويشاوند از جنون ِ بزرگی در جهان بود، گونهی يهودی: همينکه ميان ِ يهوديان و مسيحيان ِ يهودی شکاف افتاد، اخيران را هيچ گزينه نماند مگر برعليه ِ خود ِ يهوديان به کار بردن ِ همان روندهای خودداری [= صيانت ِ نفْس] که غريزهی يهودی پَنديده بود، در حالی که يهوديان تاکنون آنها را فقط برعليه ِ هر چيز ِ نا-يهودی به کار برده بودند. مسيحی تنها يهودیيی با خُسْتوشَوِش [≈ ايمان] ِ «آزادانهتر» است. [ضدّمسيح، ۴۴ §]
میتوان گفت: نيچه ضدّ ِ «يهودیستيزی» بود، نه
ازآنرو که چيزی ضدّيهودی بود بل ازآنرو که چيزی يهودی بود—مشخّصتر،
از ديد ِ او، فرآوردهيی بود با سرشتنشانهايی که از آن ِ يهوديّت بودند و او به خاطر ِ آنها بر يهوديّت میتاخت. بدينسان، هنگامی که او برعليه ِ «يهودیستيزی» سخن
میگويد، واژه در فهماش به شيوهيی صورت نمیبندد که بتواند چونان اتّهام ِ سياسیی
نايهوديان به کار رود. استناد به آن سخن، بنابراين، به رفع ِ اين
اتّهام از او ياری نمیکند.
و فراموش نکنيم: اتّهام ِ «يهودیستيزی»، چونان مانع
ِ کنش و نگرش، امروزه بر سر ِ راه ِ هر کسی قرار دارد که حاضر نيست
پرستندگیی چيزها را کند به محض ِ اينکه يهودیاند. وقت ِ آن است که نيرومان را
بر سر ِ برداشتناش به هدر ندهيم، بلکه، خندان، از رویاش بپرّيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر