برخی چيزها بايستی، برخی چيزها نه میبينيم، ولی کوريم بی چراغ سايه میافکنيم پس از ما پيشتر در کار خواهد بود از جوانی ديگر تنگی پديد میآيد همچنان میميريم تا [هنگامی که] بزييم زيان تا به مرگ میميريم کرانه را به سو رانده میشويم فراغی نه، تنها در پيشروی میکوشيم بر ساحلْ بيکرانگی دست تکان میدهد گرفتار اينچنين در رود ِ زمان خواهش میکنم بِايست، بِايست زمان، هميشه بايد اينچنين بگذرد تن ِ گرم بزودی سرد است آينده را نمیتوان قسم داد توقّف برنمیتابد آفريدن [میخواهد] و همانگاه ويران کردن اينجا در آغوش ِ تو افتادهام آه، اگر میتوانست برای هميشه باشد ولی زمان رحْم نمیشناسد ديگر گذشتهست دَم زمان، خواهش میکنم بِايست، بِايست زمان، هميشه بايد اينچنين بگذرد زمان، اينچنين زيباست، اينچنين زيبا هر يکی میشناسد دَم ِ فَرآراسته* را زمان، خواهش میکنم بِايست، بِايست هنگامی که زمانمان آمده باشد آنگاه زمان ِ رفتن است دست کشيدن [بايد]، هنگامی که زيباترين است ساعتها میايستند دَم اينچنين فرآراسته است ولی همچنان میتازد زمان لحظه، درنگ کن آخر هنوز آماده نيستم زمان، خواهش میکنم بِايست، بِايست زمان، هميشه بايد اينچنين بگذرد زمان، اينچنين زيباست، اينچنين زيبا هر يکی میشناسد دَم ِ فرآراسته را
* «بیعيب، کامل»، برابر ِ perfekt [اديبسلطانی]
اين ترجمهيی بود از ليريک ِ «زمان»، برای فـاصـلـهپـيـمـا.
«در جوی ِ زمان شناوريم / بر موج فرا موج؛ / دريای ويسْپْفراموشی* / فرجامگاه ِ ماست.» —يوهان گوتفريد فون هردر * «فراموشیی کلّی، فراموشیی مطلق»، برابر ِ Allvergessenheit
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر