در جانِ خويش کششِ روزگاری شديدِ چيزهايی را پاس گذاشتن
که ديگر چندان (يا هيچ) خوب يا اثرگذار نمینمايند چهبسا نشانهيی از
بلندنظری و بزرگواری باشد ـــ همچنان که خوارداشتِ همان چهبسا نشانهيی از
کوتاهنظری و پستی باشد: اينيک میتواند خوارداشتِ اثرِ مثبتی باشد که روزگاری
از فلان کارِ هنریی «بیارزش» پذيرفتهايم، يا نابخردانه انگاشتنِ تحقيرآميزِ عاطفهها و احساسها در يک ماجرای عاشقانهی درگذشته اکنون که به
معشوقِ پيشين بیميلايم.
و آنها تجربه شدهاند، بسا که شديدتر و اصيلتر از هرآنچه
از آن پس بوده تجربه شدهاند. اگر روزی از جايی گذشتهايم و بويی شنيدهايم که خوشمان
آمده و چيزهايی در ما برانگيخته، اين که اکنون آن بو را خوش نمیداريم و خوشدارندهاش
را نابخرد میدانيم نمیتواند دليلی عليهِ آن چيزها باشد که زمانی در ما برانگيخته
شدهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر