گهگاه او که در خواب است، دلِ آن ندارم که خسته شوم، زيرا
در مرگ زمانِ کافی هست تا برآسايم.
نگاههايم بر او میافتند و انديشههايم میآغازند به
رفتن از راههای نو...
گهگاه او که در خواب است به رؤياهايی میانديشم،
که خود در خواب آراماش نمیدهند.
گهگاه او که در خواب است سايهها را میبينم،
که از پسِ پلکهايش میشکارندش.
گهگاه او که در خواب است باران را فرامیخوانم،
که نرم بر او فرومیبارد.
گهگاه او که در خواب است، زانپس بر چهرهاش میچکد،
تا چشمهای خونگريستهاش را خنک کند.
گهگاه او که در خواب است تاکِ وحشی خشّوخش میکند،
و پيچکِ وحشی میپوشانَدش.
گهگاه او که در خواب است،
گلهای ستارهایی آبی بر دلاش مینهم.
گهگاه او که در خواب است من آن بارانام،
که بر او فرومیبارد.
و گهگاه او که در خواب است،
مويش بوی برگهای تازه افتاده میدهد.
گهگاه او که در خواب است باران همچنان میبارد،
و بدينسان او نياز به گريستن ندارد.
گهگاه او که در خواب است برگها همچنان میافتند،
و بدينسان او نياز به افتادن ندارد.
گهگاه او که در خواب است به آن دريا میانديشم،
که قدرت دارد، امّا رحم نمیشناسد.
گهگاه او که در خواب است زانپس يکی آذرخش لبخندی میگشايد،
که (شايد) سرانجام نويدِ آرامش دهد.
از آلبومِ دلدارِ باران [+، +]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر