۱۳۹۵/۱۰/۱۲

دفترچه‌های آبی

بيخواب. فرسوده. گيج. دلزده. نيمه‌پشيمان. خودسرزنشگر، بيزار از ديگران.
صبحی ديگر.

پارادَخشيکانه، تنها راهِ باقيمانده برای دست‌يابی به اکستازیبيرون [از خود] ايستادن، از۔خود۔بدری، بيخودی—پناه بردن به کيشِ سردرگريبانی‌ست.

به کلماتِ کافکا گوش می‌دهم: «هرکس اتاقی را در خود حمل می‌کند. اين بوده را از راهِ شنوايی هم می‌توانند به آزمون بگذارند. اگر کسی تند راه رود و گوش تيز کنند، گو شب‌هنگام که دور و بر همه‌چيز آرام است، برای مثال تلق‌تلقِ آينه‌يی را می‌شنوند که خوب بر ديوار محکم نشده.»

۱ نظر:

  1. این نوشته و نوشته های پایین تر، همه برای من خیلی آشنا هستن. از حیث ادبیات و درونیات. شاید یکجور تجربه یا دید ِ تاحدودی مشابه و از پیش چشیده شده.
    احتمالا شما هم باید یک هفائستوس با رنج درونی بالا داشته باشید و شاید کمی از پوزیدون ِ درونگرا که در سیل حادثه دندان بر هم میفشاره و انقدر بی‌اشک و زاری و مویه، درون پرتلاطمش رو بر دوش میکشه که بدون هیچ فرکانس خارجی، بندبند متلاشی بر زمین پیدا میشه. به این مخلوط کمی هم از هادس؛ الهه ی دنیای زیرین، نماد ناخداآکاه، عمق، و سوگ ِ انزواطلبی رو هم اضافه کنید، ببینید چه صاعقه ای میتونه باشه!
    اما میدونید به چی فکر میکنم؟ دوست عزیزی داشتم که وبلاگ بسیار خوبی داشت. یه روز در کمال تعجب من دیدم وبلاگشُ بسته. ازش پرسیدم چرا؟ و اون جواب بسیار هوشمندانه و البته جسورانه ای بهم داد. گفت " نوشتن خیلی خوبه ولی بعضی وقتا بد نوشتن میتونه بدتر باشه. یه جوریه که آدما وقتی دارن یه خاطره یا واقعه رو نقل میکنن انگار مغز قضیه رو تحریف میکنه. بعد همین باعث میشه همه چیز تغییر کنه. فروتنانه نیست. فکر کردم داره به اون سمتی پیش میره که مثل یک جور دانای کل ِ همه چیز‌ دان، برهمکنش میکنم با محیط، درحالی که واقعا بی‌تجربه و درمقابل بزرگان روح، تجربه ندیده ام. " ..
    من همیشه به این فکر میکنم و از این میترسم که جبر ِ فضای ایجاد شده در یک مکان ِ حقیقی یا مجازی، منُ ببره به سمتی که وقتی به اونجا میرسم، همواره دنیا رو فقط از همون یه دید ببینم ؛ دید تونلی. چیزی که گاهی خودم ازش حصار ساختم ، و گاهی مخاطبان با پالس هایی که میدن منُ به اونجا بردن. البته جسارت نباشه، اینا فقط یه برداشت ناقص از دید ناظری ِ تنها کلمات شما رو میخونه و هیچ قضاوتی در کار نیست. چرا که ماها همه دید کوچکی هستیم از یخی عظیم که تنها قطعه بالاییش بر سطح آب معلومه، و کی میدونه که چه عمقی اون زیر و با چه کیفیتی پنهانه؟ بنابراین، فقط خواستم بگم شاید کمی از این آشفتگی ها حاصل ِ تغلیظ برخی حس ها و دریافتی هایی باشه که محیط به ما القا میکنه و فقط کافیه از جای مناسب این حلقه ی معیوب شکسته شه. البته که از هزاران حیث دیگه قابل بحثه و از اون بحث های شیرین ِ تمام‌نشدنیه.

    پاسخحذف