۱۳۹۵/۰۹/۰۳

“Eine Melodie im Wind„

برای من، مايه‌ی دلسردی از «گوشِ همگانی»‌ست که شهرتِ رامشتاين بيش از هر چيز به شوک‌آوری يا نمايشِ خشونت و سکس باشد: زيرا کدام گروهِ متال/راکِ ديگر است که سرمای سوزانِ يک شبِ زمستانی را در يک گورستانِ بيکَس اينچنين به صدا درآورد، همچنانکه «هيچ فرشته‌يی پايين نمی‌آيد» و «تنها باران بر گور می‌گريد» و در همهمه‌ی تاريک و سنگينِ باد از زيرِ خاک ملودی‌ی دلتنگِ جعبه‌موزيکالِ کودکی به گوش می‌رسد که ترانه‌ی اسب‌سوار را می‌خواند چرا که قلب‌اش «ديگر نمی‌تپد»؟

آشکار است که بيانگری‌ی اين ترانه همچنان سنگدلانه و حتا خشونت‌بار است، و بايد باشد تا همهمه‌ی بادِ سرد در «کشتزارِ خداوند» را در برابرِ آوازِ کودکی زنده‌به‌گور بنشاند، اما اين بازنمايی‌ی خشونت نيست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر