۱۳۹۵/۰۸/۱۴

«در تو زاد آن زمان که در من مُرد»

هزارويک کتابِ اساسی هست که بايد بخوانم، مانندِ هزارويک کارِ اساسی که بايد بکنم. سالهاست. اما هنوز آنچنان غرق در دلمردگی و خستگی‌ی روانی‌ی برآمده از افسردگی‌ی اين چندين سال‌ام که هيچ‌کدام‌شان را نمی‌خوانم. و بعد، لحظه‌يی شورِ ناگهانی. چنانکه دراز کشيده‌ام، بيخواب‌ام و يکباره به سرم می‌زند مقاصد الالحان بخوانم، که در شرايطِ فعلی، و با توجّه به علاقه‌های سبکی و تاريخی و جغرافيايی‌ام در موسيقی، (احتمالاً) آخرين رساله‌ی نظری‌ی موسيقی‌ست که بايد بخوانم (تازه با آن نثر).
امّا اين هم شرری‌ست که در هوا می‌افسرد، وختی که ديگر خواب‌ام برده و دارم خوابِ آدمهای گذشته‌ی زندگی‌ام را می‌بينم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر