۱۳۹۵/۰۸/۱۱

«تنها صداست که می‌ماند»: اگر سروصدايتان بلند نباشد

چه جنجال و هياهوی احمقانه‌يی راه انداخته‌اند گردِ نامِ فروغ، پس از انتشارِ نامه‌ی کذايی. يکی به گلستان فحش می‌دهد که چرا نامه‌های خودش به فروغ را منتشر نکرده (از کجا چنين مطمئن‌ايد که نامه‌های فرضی‌ی گلستان به فروغ دستِ خودش است؟ خودِ گلستان گفته به «حريمِ خصوصی»ی آدمهای «موردِ توجه» باور ندارد و «اگر نامه‌ها[ی شخصی‌ی من] پیدا شود، نه، [با انتشارشان] مشکلی ندارم.»)، يکی به فروغ که چرا به گلستان نامه‌ی عاشقانه‌ی احساساتی نوشته، يکی کل۔کلِ «فروغ خفن‌تر بوده يا گلستان» راه انداخته، زنکِ خنده‌آوری هم در کمالِ جديت نگران شده که «از فردا همه‌ی پسرا میان نامه‌های صد سال پیش دوران خریت ما رو افشا می‌کنن». کلِ اين هياهو هم هيچ ربطی به فروغ و چيزی که بود و کاری که می‌کرد ندارد و همه دارند ماهی‌ی خودشان را از آبِ گل‌آلود می‌گيرند.
اما اينهمه پرحرفی‌ی اخلاق‌تُرشيده درباره‌ی «حريمِ خصوصی»ی فروغ يک دليل بيشتر ندارد: فروغ زن بود، و خلوتِ زنانه، برخلافِ خلوتِ مردانه، ارزشِ گزافِ ويژه‌يی دارد. يعنی اين جماعتی که از هر پنج کلمه‌شان يکی «سکسيسم» است و حالا رگِ غيرت‌شان اينجور برآمده و نگران شده‌اند که مبادا تصويرِ پابليک/همگانی‌ی (برای آنان پُرآب‌ونانِ) «زنِ همه۔نازِ بی‌نياز» خراب شده باشد، و گمان می‌کنند که گلستان با دادنِ نامه‌ها به زندگينامه‌نويسِ فروغ می‌خواسته «فخر» بفروشد، بدگمان و نگران نمی‌شوند که، مثلاً، آيدا نامه‌های عاشقانه‌ی شاملو به خودش را پس از مرگِ او کتاب کرده باشد.
به‌ظاهر دعوا بر سرِ اين است که چرا آنچه فروغ در خلوت گفته آشکار شده، اما تنها چيزی که در اين ميان به گوش نمی‌رسد صدای فروغ است. کاش دهان‌شان را يک بار هم که شده می‌بستند.

۳ نظر:

  1. برای دوستی نوشتم که واکنشها به فروغ، در شعور و در منطق‌شان، هنوز همان‌اند که بودند: تنها رنگ عوض کرده‌اند و اين بار در لباسِ دفاع از او ظاهر می‌شوند.

    پاسخحذف
  2. خدا رو شکر من بی‌خبر بودم

    پاسخحذف