قطعهی In a Landscape [فعلاً: در
چشماندازی از برّ۔و۔بوم]، از جان کيج، را مدّتیست روی پيانو تمرين میکنم.
پيشتر، در جايگاهِ شنوندهی اجراهايی از سْتفان دروری و مارگارت لنگ تان، بيشتر
چشماندازی—«گوشانداز»ای—را در برابرِ خودم میيافتم از برّ۔و۔بومی که در آن
گهگاه چيزهايی رخ میدهد: پنداری که آهنگساز، که بيرون از چشماندازی طبيعی، يا
نقّاشیيی از يک چشماندازِ طبيعی، قرار گرفته است، دارد چيزی را توصيف میکند که
درونِ آن میبيند؛ برداشتِ ديگری هم اگر در کار بود، چندان به سطحِ آگاهی نيامده
بود. امّا هنگامی که آنچه را که روی کاغذ نوشته شده بود به صدا درمیآوردم، چيزی
نگذشت که خودم را نه بيرون از برّ۔و۔بوم که درونِ آن
ديدم: احساسِ کسی را داشتم که دارد طبيعتی را که در آن راه میرود رفتهرفته کشف
میکند، و هر صدايی که میشنيدم بيانِ کيفيتِ اين احساس بود.
اين دگرگونیی برداشت سرراستانه، و به طورِ منطقی، مرا بيش از پيش
درگيرِ معناگزاریی عنوانِ اين قطعه کرد، و از آنجا، از جمله، رسيدم به اينکه آن
را به فارسی چه بايد گفت. landscape در انگليسی هم به خودِ
چشماندازِ طبيعی گفته میشود، هم به (تابلوی) نقّاشیی چشماندازی طبيعی، هم به
هنرِ نقّاشیی چشماندازهای طبيعی. در فرهنگِ هزاره برای اين
سويههای معنايیی جداگانه برابرهای فارسیی جداگانه آمده است:
١. منظره، چشمانداز، دورنما، نما ٢. (هنر) منظره؛ منظرهسازی
و در ويراستِ سومِ فرهنگِ علومِ انسانیی آشوری:
١. چشمانداز؛ دورنما؛ منظره؛ تماشاگه ٢. (نقاشیِ) منظرهنما ۳. (هنرِ) منظرهپردازی
در فرهنگِ آلمانی۔فارسیی فرامرز بهزاد برای برابرِ آلمانیی landscape، Landschaft، آمده است:
منظره، منظرهی طبيعی؛ [نيز:] ناحيه، منطقه
«منظره»، از ميانِ اينهمه، شايد در ترجمههای فارسی رايجترين باشد:
نخستين نارسايیی چشمگيرش اين است که دلالت/نشانگریی طبيعت يا،
صريحتر، برّ۔و۔بوم در آن يکباره غايب است، حال آنکه واژهی اصلی،
در انگليسی و همچنين در آلمانی، بيش از هر چيز بر اين نشانگری تکيه میکند.
ديکشنريهای معمول، که معناهای کنونیی واژهها را گزارش میکنند، در اين مورد
بسندهاند، امّا ريشهشناسی، مانندِ بيشترِ موردها، ياريگر خواهد بود: landscape از land (به معنای «خشکی»،
«زمين»، «سرزمين»، و با جمعِ دو معنای خشکی و سرزمين: «برّ۔و۔بوم»، يا «بوموبر»)
و -scape میآيد، اينيک شکلِ ديگری از
پسوندگونهی -ship، که اسمساز است و حالت و کيفيتِ چيزها را
میرساند (در فارسی اغلب برابرِ «ـی»: برای مثال، «دوستی» برای friendship، که هم حالتِ دوست بودن است، هم کيفيتِ آنچه
ميانِ دو دوست میگذرد). همچنين است Landschaft در آلمانی، از Land و -schaft.
امّا اين يگانه اشکالِ «منظره» نيست. يک اشکالِ بیتوجّهی به
ريشهشناسیی واژهها در ترجمه اين است که به سيرِ تاريخیی معنا و نشانگریی واژهها
بیاعتنا میماند، زيرا گمان میکند که اين سير چيزیست پشتسرگذاشته که معناهای
امروزينِ واژهها را کاری به آن نيست—امّا، در واقع، به اين روش راهِ تأويلِ
چندگونهی آنها را میبندد. معنای اصلی و نا۔هنریی landscape تکّهزمينیست، با
کيفيتهای خاص و تمايزبخش. معناهای سپسين لايههايیاند که، از
طريقِ کاربردِ عينیشان در بافتارهای گوناگون، بر روی اين بنيان بار میشوند.
در اينجا تکيه
بر «نظر»، به جای تکيه بر چيستی و چونیی آنچه بر آن نظر میکنند، راهِ تأويلِ
ديگرگونهی عنوانِ قطعهی کيج را، برای نمونه، میبندد، زيرا «ناظر»ای برای landscape فرض میگيرد که،
کمابيش بنا به تعريف، بيرون از آن است. به اين ترتيب، ترجمهی عنوانِ قطعه به «در
منظره»، و حتا «در منظرهی طبيعی»، اين را میرساند که قطعه بيانگرِ چيزهايیست
که از دور در منظره(يی طبيعی) ديده میشود، نه بيانگرِ اين کيفيت
که خود در دلِ چنان طبيعتی قرار گرفتهايم. اين برداشتی عاطفی
بود که، برای من، نخست از طريقِ درگيریی نزديکتر با صداها پيش آمد، و صبحِ ديروز
هنگامِ خواندنِ مقالهيی
دربارهی موسيقیی آغازينِ کيج خوشبختانه به بيانِ دقيقتری از آن برخوردم:
عنوانِ In a Landscape (١٩۴٨)، برای پيانو يا هارپِ تنها، مانندِ چار ديوار، فراخوانیست به تأويلی برنامهای [programmatic interpretation]، گرچه القاکنندهی برنامهيیست از نوعی يکسر دگرسان؛ [...] اينکه رويه و جوهرِ In a Landscape به شيوهيی کمتر۔قرادادی بيانگرِ «احساسهای دَرآختی» ["subjective feelings"]ست، همچنان که مرتنس استدلال میکند، نشانگرِ آن نيست که در مدلسازی از درآختيگی [subjectivity] ناکام میماند. تموّجهای ملوديکِ آهستهی آن را نخست میتوان به معنای نگارگرانهاش در نظر گرفت، کنارههای چشماندازِ برّ۔و۔بومی با شيبهای نرم؛ همچنين میتوان، با پيامدهايی جالبتر، خطِ آن را نمايانگرِ قدمزدنی در آن منطقه در نظر گرفت. منطقهی شنيداریی In a Landscape، به يک معنا، پيوسته است: تأثيرِ شنيداریی آکنندهاش از آنِ خطیست از اساس ناشکسته و تنها اُسْمرکزانه [eccentrically] جهتدار. [....] اگر In a Landscape را بيشتر نمايانگرِ وجهی از تجربه، در۔چشماندازی۔از۔برّ۔و۔بوم۔بودن، در نظر بگيريم تا نمايانگرِ خودِ چشمانداز، شدنیست که کار را چونان فضاهای—در زيرايی [pitch] و زمان—ميانِ نُتها بشنويم، سکوتی فراگير، اگر ميل داريد، که سپس تنها آکوردهای رفتوماندی [intermittent] در گسترهی صوتیی پايين آن را میشکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر