۱۳۹۵/۰۳/۲۱

Sehnsucht

«آرزومندی‌ی برنياسودنی در دلِ انسان برای آن‌چه نمی‌دانيم چی‌ست؛ اشتياقی برای سرزمينی دور و آشنا و نا۔زمينی که در آن ميهن۔و۔مانِ خود را به جا می‌آوريم...»

شبِ دلگيری‌ست، و نقضِ آشکارِ حقوقِ بشر است که اکنون اين‌جايم، و آن‌جا نيستم.

۱ نظر:

  1. موضوع غیرقابل انکاری که باعث میشه در این نیمه شب ساکت و گویا تمام نشدنیِ انتهای بهار نتونم این صفحه رو ترک کنم و بخوام پیامی بذارم اینه ؛
    به طرز شگفت آوری از بین این کلمات موسیقی برمیخیزه. موسیقی ای که بسته به سطح پیشروی خواننده، خیلی نرم و آهسته به نواهای مختلف تبدیل میشه. در ابتدا جایی نزدیک به سرناد شوبرت؛ روایت زنده ای که در اعماق به لایه های ظریف و قابل لمسی از یک اندوه پنهان یا غم زمینی میرسه. اما چیز بیشتری اینجا هست که منُ میبره به سمفونی شماره پنج گوستاو مالر، به اون خروش و استواری. در نقطه ای بین هماهنگی و گاه نزاعِ این دو قطعه وایساده بودم که خواستم از صفحه برم بیرون، اما اصوات کار خودشونُ کردند و من وسوسه شدم که بیشتر بمونم تا ببینم در آخر، صدای غالب این صفحه کدوم خواهد بود. بنابراین نوشته های بیشتری از شما خوندم و در شگفتیِ تمام مخلوط زیبایی از اون دو قطعه ناتمام برهوا موندند و من صدایی شنیدم که همیشه در تصور زندگی گذشته خودم، اون اصوات آسمانی رو در کلیسا میشنوم و همسرایی میکنم ؛ موسیقی مذهبی کلیسا، که زنان و مردانی خوش پوش و یکدست با زبان همیشه زنده ی لاتین بر زبان جاری میکنن و نفسی دیگر به روح آدمی می بخشن. قطعه ای مثل Miserere از گرگوریو آلگری رو به یاد بیارید که چطور در اون نیایش با حفظ وقار و آرامش از پروردگار طلب بخشش میکنن، یا قطعه ی دیگه ای مثل O nata lux از توماس تالیس ، و شاید هم Jesu, meine Freude ی بینظیر باخ که آدمُ مستقیم به ملاقات پروردگار میبره ..
    نمیدونم این اصوات دقیقا از جمع کدوم یک از داده های این صفحه به گوش من میریزن . اما هرچه که هستن، بسیار ناب و نادر و عجیبن.
    قبل از اینکه با صفحه ی شما برخورد کنم، در بلاگ خودم نوشته بودم از اتوپیایی که برای بلاگ در ذهن داشتم و دارم. و بخش اعظمی از اون اتوپیا، موسیقی سیال و زنده ای بود که از کلمات شنیده میشه. من معمولا اهل پیام گذاشتن در جایی نیستم و حرفی نمیزنم مگر حرفی که واقعا از اعماق قلبم برخواسته باشه. اینجا و در این لحظه به قسمتی از اوتوپیام برخوردم. بنابراین حق بدید که بخوام سکوتم رو در برابر چنین شعفی بشکنم.
    ممنون بابت این تجربه :)

    پاسخحذف