دِلِکان
در هوا
بر فرازِ
درياچهيی سرد
جانیست
از آغازين
روزگاری
بهتر
چنگزنان
انديشهيی رازناک
را
به بيهودگی...
امّا کیست که بداند
فراتر جستوجوی
جاويدِ نگرههايیست
برای برگشودنِ
دروازه
تنها قفلها
محکمتر میشوند
و کليدهای
بيشتری گم همچنان که منطق محو میشود
در برکهی
رؤياها آب میتاريکد
برای آن
جان که از جستوجو خسته است
همچنان که
سالها میگذرند
رايحه{اش؟}
میکاهد
همچنان که
کمتر و کمتر
احساسها تماس دارند
خرفتی
بيش از
اندازه بُرده
جانِ نوميد
به جفتگيری ادامه میدهد
دِلِکان از دِلِکيدن
به معنای رانده شدن با جريانِ آب يا هوا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر