برای من، مايهی دلسردی از «گوشِ همگانی»ست که شهرتِ رامشتاين بيش از هر چيز به شوکآوری يا
نمايشِ خشونت و سکس باشد: زيرا کدام گروهِ متال/راکِ ديگر است که سرمای سوزانِ يک
شبِ زمستانی را در يک گورستانِ بيکَس اينچنين به صدا درآورد،
همچنانکه «هيچ فرشتهيی پايين نمیآيد» و «تنها
باران بر گور میگريد» و در همهمهی تاريک و سنگينِ باد از زيرِ خاک ملودیی
دلتنگِ جعبهموزيکالِ کودکی به گوش میرسد که ترانهی اسبسوار را
میخواند چرا که قلباش «ديگر نمیتپد»؟
آشکار است که بيانگریی اين ترانه همچنان سنگدلانه و حتا خشونتبار
است، و بايد باشد تا همهمهی بادِ سرد در «کشتزارِ خداوند» را در
برابرِ آوازِ کودکی زندهبهگور بنشاند، اما اين بازنمايیی خشونت نيست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر