در آغازين روزهای کودکی
بسيار میشنيدم از فرشتگانی گفتن
که رامش ِ بلند ِ آسمان را
به آفتاب ِ خاک میگَهولند.
کانجا که پُربيم دلی به تيمار
نهفته از گيتی تشنهکام است،
کانجا که در خون درنشستن خواهد آرميده،
و درگذشتن در سيلاب ِ ديده،
کانجا که پُرسوز نمازش
تنها بهر ِ رهايی نياز میکند،
آنجا فرشته بزير پر کشد،
وانرا نرم زی آسمان برکشد.
آری، مرا نيز فرود آمدست فرشتهيی،
و بر پرّوبال ِ درخشان
بَرَد، از هر دردمندی بدور،
روح ِ مرا کنون سوی آسمان.
بسيار میشنيدم از فرشتگانی گفتن
که رامش ِ بلند ِ آسمان را
به آفتاب ِ خاک میگَهولند.
کانجا که پُربيم دلی به تيمار
نهفته از گيتی تشنهکام است،
کانجا که در خون درنشستن خواهد آرميده،
و درگذشتن در سيلاب ِ ديده،
کانجا که پُرسوز نمازش
تنها بهر ِ رهايی نياز میکند،
آنجا فرشته بزير پر کشد،
وانرا نرم زی آسمان برکشد.
آری، مرا نيز فرود آمدست فرشتهيی،
و بر پرّوبال ِ درخشان
بَرَد، از هر دردمندی بدور،
روح ِ مرا کنون سوی آسمان.
شعر از ماتيلده وزندونک
ليد از ريشارد واگنر، ۵۸–۱۸۵۷