۱۳۹۶/۰۲/۲۱

بدبينی‌ی کيهانی

آرام‌آرام و تکّه‌تکّه، بدبينی‌ی کيهانی‌ی يوجين تکر را می‌خوانم. اين ترجمه‌يی‌ست از نخستين تکّه‌ی اين کتاب، با گوشی به يکی از ترانه‌های اين شبهايم.

محکوم‌ايم. بدبينی برِ شبانه‌ی انديشه است، ملودرامِ بيهودگی‌ی مغز، شعری نوشته در گورستانِ فلسفه. بدبينی شکستِ ليريکِ انديشِشِ فلسفی است و هر تلاشی برای انديشه‌ی روشن و همدوس [= منسجم]، ترشروی و غوته‌ور در شادی‌ی بيهودگی‌ی خويش. بدبينی در عبارتهای مسخره و کوتاهِ «هرگز موفّق نخواهيم شد»، يا، به‌سادگی، «محکوم‌ايم»، بيش از هر زمانِ ديگر به استدلالِ فلسفی نزديک می‌شود. هر کوششی محکوم به شکست [است]، هر فراآخته‌يی [= پروژه‌يی] محکوم به ناکاملی، هر زندگی‌يی محکوم به زيسته نشدن، هر انديشه‌يی محکوم به انديشيده نشدن.

بدبينی پست‌ترين شکلِ فلسفه است، اغلبْ خوارداشته‌شده و کنارگذاشته‌شده، علامتِ [= سمپتومِ] رويکردی بد و بس. هيچ‌کس هرگز به بدبينی نياز ندارد، به همان شيوه که به خوشبينی نياز دارد تا به سوی بلنديها برانگيزانَدَش و برخيزد، به همان شيوه که به نقدِ سازنده، پند و بازخورد، کتابهای الهامبخش يا تشويق نياز دارد. هيچ‌کس به بدبينی نياز ندارد (گرچه دوست دارم ايده‌ی خودياريگری‌ی بدبينانه را به پندار آورم). هيچ‌کس به بدبينی نياز ندارد، و با اينهمه هرکس—بی استثنا—در نقطه‌يی از زندگی‌اش، ناچار بوده با بدبينی روبرو شود، اگر نه همچون فلسفه‌يی همچون شِکوِه‌يی—از خودش يا ديگران، از دوروبرش يا زندگی‌اش، از حال‌وروزِ چيزها يا جهان به طورِ کلّی.

رستگاری‌ی اندکی برای بدبينی در کار است، و نه هيچ جايزه‌ی جبرانی‌يی. سرانجام، بدبينی از همه‌چيز و از خودش خسته است. بدبينی شکلِ فلسفی‌ی سرخوردگی‌ست—سرخوردگی همچون سرايش،* سرودی، ذِکری، آوازی تنها و تک‌صدايی که وسعتِ اُنسِ** پيرامون‌اش ناچيزش ساخته است.

* بازی‌ی زبانی با کلمه‌های disenchantment و chanting
** yintimate immensit. از پیِ «اُنس» و «خلوتِ اُنس» [آشوری] برای yintimac.