۱۳۹۶/۰۱/۲۷

يک سالی می‌شود از زمانی که يکباره، به معجزه‌ی مستی‌يی شايد، ديدم او را بخشيده‌ام. و بخشيدنِ او، برای من، يعنی از داوری کردنِ گفته‌ها و کرده‌هايش دست کشيدن، تاريخِ مشترک را به دادگاهی ذهنی نبردن و آنجا فيصله ندادن، بيگناهی‌ی طبيعت را به او بازگرداندن—منظورم گناهکار شمردن و ديگر کفّاره نخواستن نيست.
گاهی از خودم می‌پرسم: خودم را هم بخشيده‌ام؟ او هم مرا بخشيده؟

زيرا در دادن است
که می‌گيريم.
در بخشيدن است
که بخشيده می‌شويم.

۱۳۹۶/۰۱/۱۴

Deathcade

نيمه‌شبِ چاردهِ فروردين.
مخدّرِ ضروری، درست در شبی که بايد، از راه رسيد: از «برفِ فوْريه» تا «بچّه‌های مُرده».

«دهه‌ی مرگ»‌شان (تصادفاً) روی دهه‌ی مرگ‌ام افتاده بوده.