درگرفته با يک درآمدِ کُندِ يادانگيز و افسردهجان، اين سمفونیی
برنامهایی بلکمتال است که در آن کُنت گريشناخ در موومانِ يکم بر رفتهی
يادآورده شيون میکند، در موومانِ دوم گرفتارِ روشنايی میشود، در موومانِ سوم شبانه از
زندانِ روشنايی میگريزد و سواره با شتابی مطمئن رهسپارِ «قصرِ رؤيا» میشود ـــ «تُهيگی»ی
بیآوازی که گونهيی رقصِ مرگ در پايانِ همان موومان فرارسيدناش را جشن
میگيرد پيش از آن که او، در موومانِ چهارم، در آن خوابگردی کند.
متنِ ترانهها به نروژیاند، و از راهِ ترجمههای انگليسی و آلمانی به فارسی درآمدهاند. تصويرِ آمده روی جلدِ آلبوم از کتابِ مرگِ سياه از تئودور کيتلسن است.
متنِ ترانهها به نروژیاند، و از راهِ ترجمههای انگليسی و آلمانی به فارسی درآمدهاند. تصويرِ آمده روی جلدِ آلبوم از کتابِ مرگِ سياه از تئودور کيتلسن است.
«اگر روشنايی برگيردمان نخستين بِگِرتآلبوم ِ من
و نخستين بار بود که از معنای راستينِ بورتسوم (تاريکی) پرده برداشتم و اينکه آن را چگونه میديدم. نيرومندترين خاطرهيی که از زمانِ آفرينشاش دارم خاطرهيیست
از خودم که تنها بودم. بيرون هميشه شب بود، امّا تاريکی نه، و با اينهمه جهان
سراسر پوشيده در هالهيی از تاريکیی ناخليدنی بود ـــ بی که بداند. [اين آلبوم] بسيار زود ضبط شد، حتّا پيش از آن
که آلبومِ آنچه روزگاری بود منتشر شده باشد، زيرا میديدم که هلاکام میآيد و اميدی به رستگاری نداشتم.» ـــ وارگ ويکرنس
اگر روشنايی برگيردمان
۱
آنچه روزگاری بود
(ژوئن ۱۹۹۲)
از ميانِ بوتهها خيره شديم
بر آنان که به يادِ زمانهيی ديگر میانداختندمان
و میگفتند که امّيد سوخته است
برای هميشه...
سرودِ اِلْفان شنيديم و
صدای آبِ روان
آنچه روزگاری بود اکنون از ميان رفته
همه خون...
همه آرزو و درد که فرمان میراند
و احساسها که در دل میآمدند
از ميان رفتهاند...
برای هميشه...
ما مُرده نيستيم...
ما هرگز نزيستهايم
۲
اگر روشنايی برگيردمان
(ژوئيه ۱۹۹۲)
روشنهيی در جنگل
کجا خورشيد میتابد
در ميانِ درختان اسيريم
در اين روشنهی خداوند
میسوزد و میتفسد
روشنايی که گوشتمان میليسد
دودی به آسمان میرود
ابری از کالبدمان
اسيرانِ خاکسپاريها
شکنجيده از نيکیی خداوند
آتش نه و آريغ نه
راست میگفتند ـــ به دوزخ آمدهايم
٣
به قصرِ رؤيا
(اوت ۱۹۹۲)
از درّههای مهآلود
در ميانِ کوههای ارغوانی
زيرِ ابرهای خاکستری
در شبِ سياه
بر اسبی گردَنفراز
در جامهی سياه
سلاحهای گران در دست
بیپايانیی درختانِ بيجان
سرمای جاويدان
بر چوب و سنگ
به سايهگاهها درونْ...
از مه بدر
از تاريکی بدر
از سايهگاههای کوهساران بدر
قصرِ رؤيا...
پس انجامد سواری
که عمری دير پاييد
زيرا پا درنهد مير (به قصرِ رؤيا)
۴
تُهيگی
(سپتامبر ۱۹۹۲)