از سرتاسرِ تريستان و ايزُلدهی واگنر يک لحظه مرا بس: تريستان، زار و ميران بر زورقی برهنه، به ساحل ايرلند آمده. ايزُلده به مهر از او پرستاری و تيمارداری میکند، امّا بزودی پی میبرد که تريستان همان کسیست که نامزدِ او را کُشته. با شمشيرِ کينهسازِ درخشان پيشِ مردِ افتاده در بسترِ بيماری درمیآيد. ايزُلده روايت میکند که تريستان نه به دستِ او نگاه کرده، نه به شمشيرش—در چشمانِ او نگريسته. و اينک آن لحظه—ايزُلده: «سيهروزیاش دلام را ريش کرد» [Seines Elendes jammerte mich]. و شمشير را فرومیاندازد. و شمشير را برای هميشه فرومیاندازد.
و من، در اين دم، آن جمله را تنها با صدای نانی لارسن-تودسن میخواهم بشنوم. در همانِ ضبطِ لتوپاری که از ١٩٢٨ به دستِ (گوشِ) ما رسيده.
پینوشت: روی اين کلمهها ده ميلیگرم زلپيدم نشسته و (موسيقیی) خوابِ ريشتر.