میروم به سوی رختخواب—پس از مدتها، دوباره با داستانِ دختری به نامِ
آليس، که به همراهِ پدر و مادرش، شهر را برای رسيدن به جايی دورافتاده و متروک
درمیسپارد.
«شفقِ شمالی. آفتابِ نيمهشب. پنجاههزار جزيره. سنجابها. خرسها.
گوزنهای شمالی. روباهها. گرگها. مينکوال.»
«بزودی آنجا خواهيم بود، همهمان، در ايمنیی
شمال.»